حدیث آرزومندی

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی ...

حدیث آرزومندی

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی ...

اکسیر من...

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است 

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است   

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست  

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است   

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست  

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است   

تا این غزل شبیه غزل های من شود  

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است  

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم 

اما چه قدر دلخوشی خواب ها کم است  

خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست 

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟!!!!!!!!!! 

محمد علی بهمنی

...

من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم  

حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو... 

 

 

 

... 

 

hopeless

        در گردش گیتی  

                                     رسد روزی  

                                                            به پایان 

                                                                                      هر غمی...   

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...

پرتو این کوکب رخشان نگر  

کوکبه ی شاه خراسان نگر  

...

 

  

...

هرکه بر او مهر رضا تافته است  

در دل خود گنج رضا یافته است  

 ...

سایه ی شه مایه ی خرسندی است  

ملک رضا ملک رضامندی است  

 ...

جنون...

خستم  از  این  عقل  خسته  

. 

 

من می خوام جنون بگیرم 

...

دعا...

 فرشته گفت دعا کن...

 

گاهی وقت ها...

...

گاهی وقت ها مجبور می شوم از دست افکارم فرار کنم.

نمی دانم شاید هم آنها گاهی وقت ها از دست من فرار می کنند.

گاهی وقت ها خیلی پراکنده می شوند.

آنقدر که گاهی وقت ها مجبورم  ساعت ها دنبال یکی از آن ها بگردم.

شاید بتوانم برش گردانم.

گاهی وقت ها می توانم.

اما گاهی وقت ها...

پیش از این گاهی وقت ها افکارم مسیر مشخصی داشتند.

اما حالا دیگر مدت هاست که نتوانسته ام گاهی وقت ها افکارم را متمرکز کنم.

مدت هاست که گاهی وقت ها یک دل سیر فکر نکرده ام.

گاهی وقت ها فکر می کنم، فکر کردن هم دیگر ا ز یادم رفته.

گاهی وقت ها فکر می کنم، خیلی بی ظرفیت تر از آنم که فکر می کنم.

گاهی وقت ها فکر می کنم زندگی پیچیده تر از آنست که فکر می کنم.

از شما چه پنهان

گاهی وقت ها هم  فکر می کنم احمق تر از آنم که گاهی وقت ها فکر می کنم.

گاهی وقت ها ی دیگر هم  فکر می کنم زندگی احمقانه تر از آنست که بتوانی فکرش را بکنی

حتی گاهی وقت ها...

به هم می ریزد...


سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد!

...

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

عشق، یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

.

.

.

 


.

...


آه!

یک روز

 همین آه

تو را می گیرد

...

گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد...

 

 

"فاضل نظری"

بی تو

    دارم با دل خود 

                                 ماجرایی

                                                روز و شب...

جان دهم در دوری دیر آشنایی ...

 

...

«دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها...»

.

«پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من...»

.

«عاشقانه،

 کو به کو،

 شهر شما را گشته ام

تا بیابم 

 شاید از تو

 ردپایی...»

.

«دست تو باز می کند

پنجره های بسته را»

.

دوباره باز خواهم گشت

باز خواهم گشت...

به همان مکررهای ملال آور

و ملال های مکرر

به همان «روز های تکراری»

به همان «لبخند اجباری»

به همان...

.

نمی دانم چرا گاهی وقت ها

در به در دنبال یک تکه کاغذ می گردم...

انگار هنوز هم بعضی چیز ها را فقط روی کاغذ می توانم بنویسم!!!

.

«دست تو باز می کند

پنجره های بسته را»

 

آرام و عاشقانه...

تازه همین یک ماه پیش با او آشنا شده بودم...

وقتیکه پرفروش ترین نویسنده ی نمایشگاه امسال شد...

تازه داشتم آثارش را در لیست خریدم جا می دادم...

تازه داشتم می فهمیدم که یک عمر

 از وجود چنین هنرمند عاشقی،

درهمین نزدیکی،

غافل بوده ام...

تازه داشتم می شناختمش که...

...

از خودم می پرسیدم

چه طور تا به حال ندیده بودمش؟

چه طور تا به حال نشنیده بودم،حتی نامش را؟

چه طور تا به حال از او، یا درباره ی او مطلبی نخوانده بودم؟

چه طور تا به حال...

تازه داشتم می شناختمش که...

...

پس من این همه سال کجا بودم؟!!

نه سال است که بیمار است؟!!

آری بیمار است اما

هست...

کتاب هایش هنوز هم پرفروشند...

پس من اینهمه سال کجا بودم؟!!

با خودم می گفتم

عیبی ندارد

حالا که شناختمش!!!

ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است!

هیچ وقت دیر نیست!

تازه داشتم می شناختمش که...

.

.

.

یکباره تمام روزنامه ها از او نوشتند

تمام مجله ها از او گفتند

تمام اخبارها...

روزی چند بار ...

همه جا پر شد از نام او...

وای خدایا! یعنی...

...

آهنگ آشنایی به گوشم خورد:

"ما برای آنکه ایران، خانه ی خوبان شود ..."

شاعر:"نادر ابراهیمی"

 

عجب! چه طور تا به حال نفهمیده بودم!!!

بارها این ترانه را شنیده بودم!!!

بارها با آن گریسته بودم!!!

چه طور تا به حال...

...

می دانم تقصیر خودم است

همیشه دیر می رسم

ماهی را هروقت از آب بگیری تازه نیست!

...

تقصیر خودمان است

بازهم دیر رسیدیم

 

 

 

یا فاطر بحق فاطمه...

 

...

دست هایم خالیست

خالی از هر رنگی

خالی از هر شعری

هر شوری

 هر...

 

 در کتابی خواندم 

که خدا

در دل تنهایی ماست

در صداقت

در صفا

در پاکی

در همین دلتنگی ماست...

دست هایم خالیست

و گمانم که خدا

درهمین دست های خالی ما باشد!!!

.

.

.

 «شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن...»

 

 «چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟!!!»

 

 «چشماتو از من بر ندار...»

 

دریغا ای دریغا ای دریغا...

داد و بیداد

که در محفل ما رندی نیست...

 که برش شکوه برم

داد ز بیداد

 کشم

...

سال ها می گذرد٬حادثه ها می آیند...

.

.

.

انتظار فرج

 از

نیمه ی خرداد

 کشم!!!

...

حس غریب...

این روزها 

 برای گریه دلم تنگ است...

 

باور...

در هوایت

 پر گشودن

باور بال و پر من باد...

.

.

.