تازه همین یک ماه پیش با او آشنا شده بودم...
وقتیکه پرفروش ترین نویسنده ی نمایشگاه امسال شد...
تازه داشتم آثارش را در لیست خریدم جا می دادم...
تازه داشتم می فهمیدم که یک عمر
از وجود چنین هنرمند عاشقی،
درهمین نزدیکی،
غافل بوده ام...
تازه داشتم می شناختمش که...
...
از خودم می پرسیدم
چه طور تا به حال ندیده بودمش؟
چه طور تا به حال نشنیده بودم،حتی نامش را؟
چه طور تا به حال از او، یا درباره ی او مطلبی نخوانده بودم؟
چه طور تا به حال...
تازه داشتم می شناختمش که...
...
پس من این همه سال کجا بودم؟!!
نه سال است که بیمار است؟!!
آری بیمار است اما
هست...
کتاب هایش هنوز هم پرفروشند...
پس من اینهمه سال کجا بودم؟!!
با خودم می گفتم
عیبی ندارد
حالا که شناختمش!!!
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است!
هیچ وقت دیر نیست!
تازه داشتم می شناختمش که...
.
.
.
یکباره تمام روزنامه ها از او نوشتند
تمام مجله ها از او گفتند
تمام اخبارها...
روزی چند بار ...
همه جا پر شد از نام او...
وای خدایا! یعنی...
...
آهنگ آشنایی به گوشم خورد:
"ما برای آنکه ایران، خانه ی خوبان شود ..."
شاعر:"نادر ابراهیمی"
عجب! چه طور تا به حال نفهمیده بودم!!!
بارها این ترانه را شنیده بودم!!!
بارها با آن گریسته بودم!!!
چه طور تا به حال...
...
می دانم تقصیر خودم است
همیشه دیر می رسم
ماهی را هروقت از آب بگیری تازه نیست!
...
تقصیر خودمان است
بازهم دیر رسیدیم
واقعا چرا ما نمیشناختیمش؟؟؟
آخه منم تازه شناخته بودمش
یه بار اتفاقی نمیدونم کجا خوندم شاعر این ترانه محمد نوریه
...
روحش شاد
تا که بودیم٬ نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تاکه مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن موقع که افتاد و شکست...
و باز هم دیر رسیدیم و ماهی ما جان داد ...
و این انگار همیشگی من است...
سالها بود که می شناختمش...
آنقدر نوشته هایش اعجاز می کرد که بار ها و بارها اگر تنها کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم را می خواندی هر بار چیز تازه ای می یافتی...
دیروز شبکه۴ مصاحبه اش را مجدد پخش کرد. ومن صادقانه بر مردی که همیشه دوستش دارم گریستم..
به یاد آن روزهای افتادم که چند بار تماس گرفتم تا با او ملاقاتی داشته باشم.. اما هربار هسر مهربانش می گفت : خواهش می کنم بگذارید استراحت کند انشاا... خوب که شد دوباره سه شنبه ها دور هم جمع می شوید...
دیگر هرگز سه شنبه ای وجود نخواهد داشت...
قصه نادر تمام شد و ما دیگر هرگز عاشق نخواهیم شد...
گویی هر چه بگویی باز کم گفته ای ...
من نامه چهلم کتاب --۴۰ نامه کوتاه به همسرم -- را مجدد به پیشگاه همسر مهربان و فداکارش تقدیم می کنم. و صمیمانه خواهم گفت که یاد نادر هرگز از یاد ما پاک نخواهد شد. و همیشه با یاد او و نوشته هایش زندگی خواهیم کرد...
و پاس خواهیم داشت تمام نوشته ها و نانوشته های نادر را...
سلام.
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه ست.
ناامیدی خوب نیست.
مهم اینه که الان شناختینش.
راستی من خیلی وقته وبلاگتونو می خونما.
از پست اول.
لینکتونم کرده بودم.
با سلام
امیدوارم ایام به کامت خوش و زمان بر وفق مرادت باشد . این که چراما یعنی اکثر بزرگان در زندگی شان از یاد رفته هستند امری طبیعی است اما در صورتی که من و تو و در کل همه ی ما بخواهیم این فرهنگ را نابود کنیم باید خیلی دقت داشته باشیم .
با یک نوشته ی کوتاه به روز و منتظرتم
نظر یادت نره
به امید ظهور
به روزم با فرار
باسلام
روحش شاد
سلام
از طریق یکی از دوستان با وبلاگ شما آشنا شدم. از متن زیبای شما استفاده کردم
با خاطره فسیل به روزم
خواهر عزیز سلام
می بینم که آپ نکردین
من با مریم زمان به روزم
یا علی مدد