حدیث آرزومندی

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی ...

حدیث آرزومندی

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی ...

گاهی وقت ها...

...

گاهی وقت ها مجبور می شوم از دست افکارم فرار کنم.

نمی دانم شاید هم آنها گاهی وقت ها از دست من فرار می کنند.

گاهی وقت ها خیلی پراکنده می شوند.

آنقدر که گاهی وقت ها مجبورم  ساعت ها دنبال یکی از آن ها بگردم.

شاید بتوانم برش گردانم.

گاهی وقت ها می توانم.

اما گاهی وقت ها...

پیش از این گاهی وقت ها افکارم مسیر مشخصی داشتند.

اما حالا دیگر مدت هاست که نتوانسته ام گاهی وقت ها افکارم را متمرکز کنم.

مدت هاست که گاهی وقت ها یک دل سیر فکر نکرده ام.

گاهی وقت ها فکر می کنم، فکر کردن هم دیگر ا ز یادم رفته.

گاهی وقت ها فکر می کنم، خیلی بی ظرفیت تر از آنم که فکر می کنم.

گاهی وقت ها فکر می کنم زندگی پیچیده تر از آنست که فکر می کنم.

از شما چه پنهان

گاهی وقت ها هم  فکر می کنم احمق تر از آنم که گاهی وقت ها فکر می کنم.

گاهی وقت ها ی دیگر هم  فکر می کنم زندگی احمقانه تر از آنست که بتوانی فکرش را بکنی

حتی گاهی وقت ها...

نظرات 5 + ارسال نظر
شیخ صنعان یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:03 ق.ظ http://www.omidenahaee.blogfa.com

دیگر کنون دیری و دوری ست
کاین پریشان مرد
این پریشان پریشانگرد
در پس زانوی حیرت مانده ، خاموش است
سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن
جمله تن ، چون در دریا ، چشم
پای تا سر ، چون صدف ، گوش است
لیک در ژرفای خاموشی
ناگهان بی ختیار از خویش می پرسد
کآن چه حالی بود ؟
آنچه می دیدیم و می دیدند
بود خوابی ، یا خیالی بود ؟
خامش ، ای آواز خوان ! خامش
در کدامین پرده می گویی ؟
وز کدامین شور یا بیداد ؟
با کدامین دلنشین گلبانگ ، می خواهی
این شکسته خاطر پژمرده را از غم کنی آزاد ؟
چرکمرده صخره ای در سینه دارد او
که نشوید همت هیچ ابر و بارانش
پهنه ور دریای او خشکید
کی کند سیراب جود جویبارانش ؟
با بهشتی مرده در دل ،‌کو سر سیر بهارانش ؟
خنده ؟ اما خنده اش خمیازه را ماند
عقده اش پیر است و پارینه
لیک دردش درد زخم تازه را ماند
گرچه دیگر دوری و دیری ست
که زبانش را ز دندانهاش
عاجگون ستوار زنجیری ست
لیکن از اقصای تاریک سکوتش ، تلخ
بی که خواهد ، یا که بتواند نخواهد ، گاه
ناگهان از خویشتن پرسد
راستی را آن چه حالی بود ؟
دوش یا دی ، پار یا پیرار
چه شبی ، روزی ، چه سالی بود ؟
راست بود آن رستم دستان
یا که سایه ی دوک زالی بود ؟
"مهدی اخوان ثالث "
با سلام
یه هدیه زیبا براتون دارم
البته بستگی به خودتون داره که از این هدیه چگونه استفاده کنید خودم که خیلی استفاده کردم چون این هم هدیه ای از طرف یک دوست بود به من. خوشحال میشم محبت کنید و بیاین و فقط برا لحظاتی با ما باشین نه با من
ما منتظرتونیم

انصارمهدی پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ب.ظ http://www.ansarmahditehran.blogfa.com/

سلام هنگامه خانم
بسیارزیباست....عیدت مبارک

الا که راز خدایی خداکندکه بیایی

اللهم عجل لولیک الفرج===یا علی

[ بدون نام ] جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام.من همونم که اون دفعه نشناخته بودی؛ولی فک کنم این دفعه دیگه بشناسی.
گاهی وقتا که اشکالی نداره؛بره هر کسی پیش میاد
ولی فقط گاهی وقتا!

سلام
بله دوست عزیز شناختم
اما گاهی وقت ها دیگر نمی توان تحمل کرد!!!!!!!!!!!
حتی همین گاهی وقت ها را !!!!!!!!!D:

ive چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.maleka.blogfa.com

'گاهی وقتها روح است که نمی بیند..پرده ها ی هفت رنگ بیناییش را...
"..فاغشیناهم و لا یبصرون " می شود گاهی آدمی...
کاش این گاه و بی گاه ها ...

محمد فهندژ دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.ottelo.blogsky.com

خوب بود . به ما هم سر بزنید . موفق باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد